بعد تپق زدن، احساس می کنم دچار گناه شده ام
گفتگو: سولماز پورنعمت-خبرنگار روزنامه همشهری
اسکندر نجفی سوها گوینده بازنشسته صدا و سیما، از شاعران و ادبای نام آشنای استان است. او در سال 1323 هجری شمسی در روستای سوها از توابع بخش ویلکیج به دنیا آمد. در 13 سالگی کلاس پنجم ابتدائی را در اردبیل به پایان برد و آن طور که خودش می گوید، به علت مشکلات مالی و کار توام با تحصیل راهی تهران شد. در سال 1347 به استخدام نیروی هوایی در آمد و در نیروی هوایی با وجود سختی ها و محدودیت های زندگی نظامی، تحصیلات خود را بصورت شبانه ادامه داد و در سال 1358 دیپلم نظام قدیم را خود از آموزش و پرورش بندر بوشهر دریافت کرد.
نجفی سوها در سال 1360 بنا به درخواست شخصی از نیروی هوایی استعفا داد به استخدام صدا و سیمای مرکز اردبیل درآمد و با شغل گویندگی ، نویسندگی و اجرای برنامه ای مذهبی و ادبی به دنیای مورد علاقه خودش قدم گذاشت ...
او حالا اگر چه چند سالی است که بازنشسته شده، اما گاه گداری با برخی برنامه ها به عنوان مجری و گوینده همکاری می کند ...
چگونه وارد حرفه گویندگی و مجری گری در صدا و سیما شدید؟
قبل از صدا و سیما در استخدام نیرو هوایی بودم، اما از آنجا که علاقه قلبی من کارهای فرهنگی بود، از کار خود لذت نمی بردم. اوایل انقلاب به دلیل اختلافاتی که با برخی فرماندهانم داشتم، شرایطی پیش آمد که خود را باز خرید کرده ، به اردبیل برگردم. بعد چند ماه، صدا و سیمای مرکز اردبیل آگهی استخدام داد و من در آزمون شرکت کردم و قبول شدم. آن زمان شروع به کار در سازمان صدا و سیما خیلی راحت تر از الان بود، به گونه ای که مراحل استخدامی من تنها در عرض یک هفته طی شد و خیلی سریع کارم را شروع کردم. اوایل مجری برنامه های غیر زنده و ضبط شده بودم، اما کمتر از یکسال بعد، اجرای اکثر برنامه های زنده رادیو را هم به من سپردند.
آن زمان از اینکه به عنوان گوینده رادیو کار می کردید، چه احساسی داشتید؟
از اینکه پس از 13 سال کار در نیروی هوایی، به شغل دلخواه خود رسیده بودم خیلی خوشحال بودم. انگار که به آرزویم رسیده بودم و از کارم لذت می بردم. البته حال و هوای رادیو آن زمان انقلابی بود، مملکت هنوز ثبات امروز را نداشت، منافق ها در کشور فعال بودند و گوینده های رادیو را هم تهدید می کردند.
چرا از کار در نیروی هوایی راضی نبودید؟
کار در نیروی هوایی برای خیلی ها جذاب بوده است اما با علایق و روحیه من سازگار نبود. آن زمان شرایط با الان فرق می کرد، اوایل انقلاب، برخی فرماندهان ما در نیروی هوایی گرایش امریکایی داشتند و این تنها یکی از مواردی بود که با سلیقه من جور درنمی آمد.
اگر به گذشته برگردید، دوباره شغل مجری گری رادیو را انتخاب می کنید؟
بله، من به این حرفه عشق داشته ام ، انسان باید عاشق کارش باشد، زمانی که در نیروی هوایی بودم، بدون عشق زندگی می کردم .
از اجرای چه نوع برنامه هایی لذت می برید؟
ادبی، عرفانی و مذهبی
مهمترین عامل موفقیت خود در کار مجری گری را چه می دانید؟
موفقیت در کار گویندگی یک امر نسبی است و درباره آن، مردم باید قضاوت کنند؛ مردم یک گوینده رادیو را با صدا و برنامه هایی که اجرا می کند می شناسند، به نظر خودم بیشتر در اجرای برنامه های ادبی ـ عرفانی موفق بوده ام؛ من اولین کسی بودم که در رادیو اردبیل برنامه های ادبی ـ عرفانی را طراحی و اجرا کرد و از آنجایی که به شعر و ادبیات هم علاقه خاصی داشته ام، با تمام احساس و از عمق وجود برنامه را اجرا می کردم، خوشبختانه این برنامه ها مورد استقبال مردم واقع شد و مردم مرا بیشتر با برنامه های عرفانی ـ ادبی رادیو اردبیل می شناسند.
کار در رادیو را بیشتر می پسندید یا مجری گری در برنامه های تلویزیونی را؟
کارهای رادیویی را بیشتر دوست دارم؛ من در خیلی از برنامه های تلویزیونی هم مجری گری کرده ام، اما کار رادیویی بااحساس تر است ، چون کل ارتباط مجری با مخاطب فقط از طریق صداست و بنابراین نیاز به تسلط بیشتری دارد؛ یعنی گوینده رادیویی باید آنقدر با احساس برنامه را اجرا کند که پیام به خوبی به مخاطب منتقل شود.
از خاطرات کاری خود بگویید ...
بهترین خاطره ام خبر قبولی در آزمون استخدامی صدا و سیما بود. خاطره بد به آن صورت نبود فقط وقتی پروژکتورها وسط برنامه می ترکیدند از جا می پریدیم! تلخ ترین لحظات کاری من به عنوان یک مجری و گوینده، زمانی بود که وسط برنامه زنده، تپق می زدم، این لحظه برای یک گوینده خیلی سخت است و کل تمرکز او را به هم می زند، بعد تپق زدن، احساس می کنم دچار گناه شده ام . البته خیلی به ندرت اتفاق می افتاد ...
به نظر شما وضعیت کنونی صدا و سیمای مرکز اردبیل در مقایسه با زمان استخدام شما چگونه است؟
الان امکانات خیلی بیشتر شده ، بستر برای ارائه کارهای حرفه تر، فراهم است. سال 60 که من به استخدام صدا و سیمای مرکز اردبیل درآمدم، با امکانات حداقلی و با کمترین نیروی انسانی کار می کردیم. اداره حتی خودروی مناسب نداشت تا برای کار گزارشگری و تولید برنامه در اختیار ما بگذارد. یادم هست که یک ماشین ژیان داشتم و کارها را با آن انجام می دادیم. من جای پنج نفر کار می کردم: اجرا ، تهیه کنندگی و دستیاری و ... همه را انجام می دادیم.
الان صداوسیمای اردبیل توسعه پیداکرده ، مجهز شده و یکی از مراکز مطرح کشور است. حتی رادیو آران افتتاح شده و الان مرکز اردبیل دارد برنامه های برون مرزی تولید و پخش می کند. شبکه سبلان 24 ساعته شده و مردم باید قدر این نعمت را بدانند.
به نظر شما ، مهمترین ویژگی یک گوینده چیست؟
توانایی در تلفظ و ادای مناسب کلمات و داشتن قریحه و سواد کافی برای انتخاب لحن مناسب متن و حال و هوای برنامه در گویندگی بسیار مهم است. اما داشتن صدای خوب ، مهمترین اصل برای این کار است. هر صدایی مناسب مجری گری و گویندگی نیست؛ بویژه در حوزه گویندگی خبر . خوب بودن صدا هم به تنهایی کافی نیست و به اصطلاح صدا باید تربیت شود.
صدای گوینده اگر گیرا باشد، به دل مردم خواهد نشست و در یادها خواهد ماند. از نظر من در قدم اول برای گویندگی دو نکته بسیار مهم است، یکی اینکه گوینده باید تن صدای مناسبی داشته باشد و نکته دوم آنکه مجری نباید لهجه خاصی داشته باشد .
استاد شما دستی هم در سرایش شعر دارید، از کتابهایی که چاپ کرده اید بگویید.
از سال 57 بطور جدی وارد دنیای شعر و شاعری شدم، که حاصلش تا کنون انتشار 4 جلد کتاب از مجموعه اشعارم بوده است. البته کتابهای دیگری هم دارم که هنوز منتشر نشده اند.
اولین کتابم در سال 67 با عنوان مجموعه شعر «پیک راستان» منتشر شد که نام این مجموعه را با تفعّل به حضرت خواجه حافظ انتخاب کردم . دومین کتاب شعرم، با نام «خیال سحر نگاهی» در سال77 منتشر شد، مجموعه شعرهای «مژده رحمت» در سال 79 از چاپ درآمد.
آخرین کتابم با عنوان «باخیش یاغشلار» منتشر شد که مضمون آن بیشتر مربوط به الهی نامه هایی است که سروده ام.
اما کتاب پنجمی بنام «شورها و شوق ها» هم به قلم شما منتشر شده است ..
کل آثار این کتاب متعلق به من نیست؛ کتاب «شورها و شوق ها» منتخبی از آثار شعرای استان است که توسط بنده گردآوری و چاپ شد. تدوین این کتاب برمی گردد به فعالیت انجمن شعر و ادبی استان در اوایل دهه 80 ، زمانی که به همراه تنی چند از پیشکسوتان ادبیات استان و با همراهی جوانان علاقمند در اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی گرد هم می آمدیم و جلسات شعرخوانی داشتیم.
در این کتاب علاوه بر اشعاری از خودم، شعرهایی از شعرای پیشکسوت آقایان معمارزاده، وهاب زاده، نظری بقا و... به همراه اشعاری از 15 شاعر جوان چاپ شده است.
از نظر قالب شعری ، بیشتر اشعار شما در سبک کلاسیک سروده شده است ...
بله، هر شاعری سلیقه خودش را دارد و من ضمن احترام به سبک های جدید و سلیقه شاعران جوان، با شعر کلاسیک بیشتر مأنوسم.
چه شد که تخلص «سخنور» را انتخاب کردید؟
در اوایل سرایش شعر، اسم خود را به عنوان تخلص انتخاب کرده بودم، اما یکی از دوستان گفت خوب نیست تخلصت اسم خودت باشد، گفت شما که سخنور هستید تخلص خود را نیز سخنور انتخاب کنید ، دیدم پیشنهاد بسیار خوبی است و بعد از آن تخلصم سخنور شد .
آیا فعالیت مطبوعاتی هم داشته اید؟
زمان جوانی ما، هنوز فعالیت مطبوعاتی به شکل امروز در اردبیل جا نیافتاده بود. البته بعد از انقلاب، گاه گداری اشعار و مقالات اجتماعی بنده در برخی نشریات چاپ شده است.
پس از استان شدن اردبیل، مدتی سردبیری مجله «سبلان» را به صاحب امتیازی شهرداری اردبیل بر عهده داشتم؛ شخصا مطالب را جمع آوری می کردم و برای چاپ به تبریز می بردم. در آن زمان در اردبیل چاپخانه های موجود، امکانات فنی چاپ نشریه را نداشتند. آن زمان (اواسط دهه 70) هزینه چاپ یک مجله 50 صفحه ای مثل مجله «سبلان» با 1000 نسخه تیراژ حدود 50 تا 60 هزارتومان بود . بعدها چون علاقه ما بیشتر در زمینه ادبی بود و مسؤولان وقت شهرداری هم بیشتر به دنبال انتشار مجله ای تخصصی بودند، اختلافاتی پیدا کردیم و همکاری من با مجله سبلان ادامه پیدا نکرد و پس از قطع همکاری ما، متاسفانه بعد چند شماره انتشار این مجله متوقف شد.
شما از هنرمندان نمینی الاصل استان هستید. شهری که به مهد فرهنگ معروف است و لقب «گلشهر فرهنگی» را یدک می کشد. چه احساسی نسبت به زادگاهتان نمین دارید؟
زادگاه اجدادی خاندان ما، روستای سوها در بخش ویلکیج شهرستان نمین است، اما من بخش عمده ای از دوران کودکی و نوجوانی ام را در خود شهر نمین گذرانده و اهل این شهر هستم و بی هیچ اغراق، عاشق این شهر فرهنگی ام و هیچوقت خاطرات شیرین کودکی ام در نمین را فراموش نمی کنم .
من افتخار می کنم که پدر بزرگم مرحوم «غلام بیگ» از بزرگان نمین بوده و من بزرگ شده دامان مادر بزرگی چون «مهین بانو» دختر کربلای رمضان نمین هستم و نام پدر بزرگم غلام بیگ، هنوز نیز در میان سالخوردگان نمین به نیکی و نیکویی جاری است؛ بخاطر علاقه ویژه ای که به زادگاهم دارم، شعری در وصف این شهر سرفراز در عرصه فرهنگ و ادب سروده ام.
برای ما از ناگفته هایتان بگویید ...
ناگفته ها در دل من است و دوست تر دارم در دلم مکتوب نگه دارم .
اسکندر نجفی سوها بعد از بازنشستگی چه احساسی دارد؟
بعد از بازنشستگی همکاری من با صدا و سیما به عنوان مجری بطور کامل قطع نشده و بصورت جسته و گریخته ادامه دارد، با این حال این نوع رابطه کاری به طور طبیعی رفته رفته کمتر و کمتر می شود. دوران بازنشستگی یک نوع مرگ اداری محسوب می شود و ممکن است برای کسانی که وابستگی شدیدی به شغل اداری شان دارند، بسیار سخت باشد. اما اگر انسان روحیه خاص الهی داشته باشد و ارتباط با خدا داشته باشد مشکلی پیش نمی آید و ارتباط با خدا هم کار سختی نیست . خدا قوای عقلی و فکری در وجود انسان گذاشته باید از آن بهره بگیریم . ضمن آنکه من علاقه و دلمشغولی زیادی به شعر و ادبیات دارم و با فراغت ناشی از بازنشستگی، از انس با ادبیات کمال لذت را می برم.
نمونه اشعاری از اسکندر نجفی سوها
ما به چشم دل جانا جلوه خدا بینیم
غمسرای این هستی، روضه صفا بینیم
*****
با نگاه در چاهی، رازماه میخوانیم
با طلوع هرصبحی عالم مسا بینیم
سوزآه ما هردم چرخ را زند برهم
با تمام درویشی، شاه را گدا بینیم
عشق و دردمندی را چون گهربجان داریم
با وجود این دولت، درد را دوا بینیم
گرفتد جدا ازلب، نی چسان نوا بخشد
و ایمان اگر خود را از خدا جدا بینیم
گر به آه مسکینی سوختیم، خرسندیم
مبتلای عشقیم و لذت وفا بینیم
*****
بند پای بگسستیم، با سخن سخنور وار
غیر حق زهر بندی خویش رارها بینیم
----------------------------------------------------------
بتا دیشب تورادرخواب دیدم
زیمن عشق خوابی ناب دیدم
*****
من و تنهایی و این کنج عزلت
بتاریکی شبی مهتاب دیدم
زتوجلوه ز من سویت دویدن
تو گویی تشنه بودم آب دیدم
نگاهم آشنا شد با نگاهت
غمت درچنگ دل مضراب دیدم
صفا صف زیر ابرو تیر مژگان
زتوگه حرب، گه محراب دیدم
کمین کرده کمان درکف گرفته
زچشمت تیرها پرتاب دیدم
ز روی توهمه شوخی و بازی
بروی خودهمه خوناب دیدم
یکی جرعه زشهد ناب لعلت
بکام دل بسی نایاب دیدم
*****
به هوش آی و مکن صحبت فراموش
سخنور هر چه دیدم خواب دیدم
-------------------------------------------------------------
آن کوکه هست بین شما گُم منم منم
مردی که نیست قابل مردم منم منم
*****
بین من و شماست بسی اختلاف ها
آن کوکه نیست اهل تفاهم منم منم
پیمانه یی مراست زآب دو چشم خیس
باری بری زخاک تیمّم منم منم
بگذار سابقون بشتابند سوی نان
آن را که نیست حق تقدّم منم منم
مردم زنند قهقه همچون عروسکان
آن را که نیست حال تبسم منم منم
آدم هبوط کرد به دنبال یک هوس
آن آدمی نه درپی گندم منم منم
*****
گردند کو بکو که سخنور نهان کجاست
چون مهر پشت ابر سیه گم منم منم
عمری وفا نموده، اسیرجفا شدم
اقبال شوم بین که چسان جان فدا شدم
*****
میلی نداشتم که شوم با غم آشنا
عشقم نمود راه اگر آشنا شدم
شاید وفا میان جماعت ثمن نداشت
یا من زبخت شوم دچار خطا شدم
جستم هزاربارزخوف وخطر اگر
باری هزار در عوضش کله پا شدم
با هیچکس روا ننمودم دمی جفا
یک عمر لیک زخمی تیر جفا شدم
تا پای مرگ سخت دویدم پی نوا
سودی نکرد هیچ، مگربینوا شدم
گاهی به بند درشدم اندر کمندجور
گه نیز با هزارتغلا، رها شدم
رازحیات و مرگ ندانم هنوز هم
گه پای بند گشتم و گه پای وا شدم
گر خواستم یکی برسم بردوای درد
صد بار درمقابله غرق بلا شدم
گر درپی وصال دوانم عبث مبین
افتان بسی بخاک رهش در قفا شدم
آرام من کجاست رفیقان خبر دهید
بودم کجا در اول و آخر کجا شدم
گویند هست فقد و فنا آخراین جهان
من ای عجب کز اول این ره فنا شدم
درموج خیز درد صدایم شکسته شد
نشنید کس فغانم و دود هوا شدم
*****
یک فاتحه روانه راهم سخنورا
اکنون که من روانه کوی بقا شدم
------------------------------------------------------
شاعرم در پی ابیات روانم هر دم
در پی قافیه ی گندم و نانم هر دم
*****
دیشب از خانه ی همسایه صدایی آمد
تا کجا رفت ندانم، پی آنم هر دم
آسمان آبی امنی است برای فریاد
من زمین را به غلط آه کشانم هر دم
غربت آباد نه جایی است که دل خوش داری
داغ ها جان برساند به لبانم هر دم
سر به افلاک کشد شهر و در و دیوارش
شهرها را به شهابی نگرانم هر دم
نیست از ساعقه در امن سراهای بلند
بی سبب نیست که در آه و فغانم هر دم
ریشه ی ظلم در آتش بود و خواهد سوخت
داده این واقعه تاریخ نشانم هر دم
*****
با سخنور سر این راز چو بگشودم گفت
رقعه ی دهر بجز جیفه نخوانم هر دم