زندگی نامه شهید گرانقدر فرامرز آذری پیله رودشهرنمین یکی از شهرهای شهید پرور استان اردبیل می باشد در خلاف شهر نمین روستاهای زیادی وجود دارند روستای پیله رود یکی از روستاهایی است که خودش دارای 12 روستا می باشد افراد این دهکده ها با هم در ارتباط بودند وهستند.
منبع:http://salehin.ir
در تاریخ ششم خرداد ماه1345 (6/3/1345 ) خانواده پر تلاش سیف اله آذری پیله رود که دارای7 فرزند هستند وصاحب سومین خودشان شدند وسومین فرزند ایشان پسربه دنیا آمد خانواده با مشورت یکدیگر نام وی را فرامرز گذاشتند احوال شهرستان اردبیل یک نفربه خویشاوندان آذری پیله رود به شماره شناسنامه 18 اضافه گردید پوند پیله رود در آخر نامه خانوادگی این خانواده برگرفته از نام روستایی است که در آن ساکن هستند در دهکده قاضی کند که از توابع ودر نزدیکی روستای پیله رود قرار دارد فرامرز آذری پیله رود به دنیا آمدند در آن زمان خانواده ایشان به کار کشاورزی ودامداری مشغول بودند واز نظر وضعیت اقتصادی در حد متوسط بودند پدر ایشان سیف اله آذری پیله رود ومادر ایشان نورسته طرزی پیله رود که علاوه برکمک به شوهر خودشان درکار کشاورزی و دامداری ، مسئولیت خانه داری را نیز برعهده داشتند زنی ساعی ومتدین ومدعی حال خانواده اوست بودند .
روزهای خردسالی فرامرز در کانون گرم وصمیمی خانواده به تندی می گذشت فرامرز در محیط کوچک وخاکی روستا رفته رفته رشد می کرد وبا بچه های همسایه وخویشاوندان در میان افراد خانواده روزهای شیرین خردسالی را پشت سر می گذرانند یک روز که مادر فرامرز با کمک همسایگان در حال پختن نان خانواده بود ( در آن دوران اکثر ویا همه خانواده روستایی نان خانه را خودشان در تنور می پختند) وفرامرز نیز با بچه ها بازی می کرد پخت نان به اتمام رسید وخانمهای زحمتکش خسته وکوفته اطراف تنور را خالی کردند وبه خانه رفتندواز شدت خستگی یادشان رفت تا درب تنوری را که خاکسترهای زغال وهیزمشان در حال سوختن بود را ببندند که ناگهان صدای گریه وجیغ بچه ها را در حیاط شنیدند وسریع به حیاط پریده و متوجه شدند فرامرز به داخل تنور داغ افتاد ودست وقسمتی از بدنش سوخته سریع ایشان را از تنور در آورده ومادر او را به خانه برده وعلی رغم ناراحتی شروع به مداوای ایشان کردند که این روز خاطره ای سخت در کودکی فرامرز آذری در کودکی ثبت گردید.
روزها گذشت ودوران مدرسه فرارسید فرامرز توسط پدرش در مدرسه شیخ شهاب الدین پیله رودی ثبت نام کرد در اولین روز مدرسه فرامرز خوش اخلاق بود وسریع با بچه ها صمیمی شد بعد از کلاس با بچه ها وهمکلاسی ها به بازی مشغول می شوند وبعد از آن به خانواده که در آن زمان هم به کار کشاورزی و دامداری مشغول بودند کمک می کرد وتا سال تحصیلی پنجم ابتدائی در همان مدرسه در روستا در کسب علم وادب مشغول شدند دوران راهنمایی ایشان در سن 12 سالگی فرا رسید با اتمام دوره ابتدائی ایشان در مدرسه شهید محمد باقر واقع در روستای پیله رود ثبت نام کرده واز سال 1353 شروع به تحصیلات راهنمایی کردند طبق معمول دوران ابتدائی ایشان در درس خواندن به کارهای خانواده از قبیل کشاورزی ودامداری وسایر کارها کمک می کردند ایشان از همان دوران 12و13 سالگی در اخلاق ورفتار متحول شدند وتحول ایشان از جهت مسئولیت پذیری وکمک به اعضای خانواده مشخص می شد ودر همان دوران نیز به مسجد می رفت ودر هیئت های عزاداری شرکت می کرد ونماز وروزه اش را درماههای رمضان وسایر روزها کامل بود ودر کل ایشان فردی متدین بودند فردی با قلب رئوف که حتی آزارش به یک مورچه هم نمی رسید وهر کاری که از دستش برمی آمد برای خودشان وهم نیازهای خویشاوندان را برطرف نمایند با آن موتور سیکلت ایشان همه خویشاوندان را در صورت نیاز جابجا می کرد حتی یک روز وقتی که شهید عمع اش را به خانه شان می بردند چادرعمه که درترک شهید نشسته بوده به زنجیر گیر می کند وبا اتادن عمه شهید نیز تعادل خود را از دست داده واژگون می شود که قسمتی از بدن ایشان آسیب دیده بود.
دوستان فرامرز درآن دوران ایمانعلی دیایی و لطیف ماهوتی واروج صدیق که ردیف اول الان در کار نقاشی ساختمان ودوست ردیف دوم در لوله گاز در تهران ودوست ردیف سومشان در شغل آزاد فعالیت می کند . که همه دوستان وی دارای اخلاق آرام ومتواضع بودند که درآخر نیز با هم به جبهه اعزام شدند . به همدیگر بیشتر احترام می گذاشتندولی بیشترین احترام را برای والدین وبزرگترها قائل بودند.
البته ناگفته نماند شهید ودوستانش در دوران انقلاب شکوهمند اسلامی فعالیتهای بسزایی داشتند علی رغم سن کم در تمام راهپیمائی ها شرکت می کردند کارهایی که در جهت نابودی رژیم شاه بعد انجام می دادند در پایگاه هایی که کیلومترها با روستای خودشان فاصله داشت عضویت می کرد وفعالیت های مذهبی می کردند.
دوران نوزده سالگی شهید بود یک روز ازپاسگاه مربوطه خبر رسید که فرامرز به همراه دوستانش وچند نفر از روستائیان وروستاهی اطراف باید به خدمت مقدس سربازی اعزام گردیدند وفرامرز با شنیدن این خبر از شدت خوشحالی در پوست خود نمی گنجد چون شهید فرامرز همیشه جریانات واتفاقات جنگ وچگونگی شهید شدن آنها را پیگیری می کرد همیشه در آرزوی رفتن به جبهه بود بنابراین روز اعزام که فرارسید فرامرز از شدت بیقراری نمی توانست شب را هم بخوابد روز اعزام که فرارسید فرامرز از صبح زود از خواب بیدار شده بعد به دنبال دوستان خود رفته بود بعد از هماهنگی با دوستان با همراهی خانواده به شهرنمین آمدند وسوار مینی بوس شدند وبه اردبیل آمدند وبه عجبشیر اعزام شدند بعد از اعزام به خدمت تقریباً تا آواخر دوران آموزش فرامرز به مرخصی نیامد وتنها از طریق نامه با هم در ارتباط بودند پیکرهای از نامه هایی را که بیانگر سرگذشت فرامرز در دوران خدمت می باشد در زیر می نویسیم:
درهمه نامه ها ضمن عرض سلام گرم و صمیمی به تمامی خانواده وخویشاوندان وبه رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت آیت ا.. امام خمینی (ره) درود وسلام می فرستد ودر تاریخ 21/4/86 به خانواده می نویسد که ساعت8 شب به عجبشیر رسیدیم وفردای آن لباس مقدس سربازی را برتن کردیم 3تا4 تا از بچه های روستا با من هستند وبچه های پیله رود یک گردان هستند ومادر گردان 1 وگردان5 هستیم در تاریخ 8/9/ 64 می نویسد من از بچه های پیله رود جداترم وبچه های دیگر با من هستندو در تاریخ 5/10/64 می نویسند که مشغول آموزش هستیم و نامه را از ایمان وردی دریایی ارسال می کنم ،در تاریخ 11/11/86 می نویسند: ما با سلامتی اردو را هم تمام کردیم وآمدیم به پادگان وبعد از3یا 4 روز دیگر تقسیم می شویم وبه هرکجا افتادم برایتان نامه مینویسم.
در تاریخ 13/12/64 می نویسد ما را از سلماس تقسیم کردند وافتادم به سردشت وفعلاً در پادگان مهاباد هستم جایم خیلی خوب هست ومن افتادم گردان 115 وگروهان 2 ودسته 02 وگردان 10و12 روز استراحت می کنیم وبه منطقه برمی گردیم من تا حالا سه نامه نوشتم ولی جوابی به دستم نرسیده است وامیدوارم جواب نامه را بدهید درتاریخ 24/12/64 می نویسد افتادم سردشت به پادگان مهاباد هیتم جای من خوب است بهخویشاوندان سلام می رسانند واز زمان تخلیه خانه سوال می پرسند . در تاریخ 25/12/64 نیز می نویسد: پرسیدید که به مرخصی می آیم احتمالاً تا سه ماه به من مرخصی ندهند نگران نباشید وبه روستاهایش سلام می رسانند ومی نویسند در 25/12/64 نامه شما رسید ومن هم همان روز جوابش را نوشتم.
اینجا چکیده ای از نامه های ارسالی توسط فر امرز در دوران خدمت بودند البته در آغاز وپایان تمام نامه هایش ، سلام گرم وصمیمی خود را به دوستان وآشنایان وهمسایگان وبچه های آنها می رساند که نشان از مهربانی وعطوفت فرامرز را میرساند البته از پنجاه روز آخر ایشان تا شهادت نامه ای از شهادت در دسترس نبود احتمالاً از شدت جنگ ونبرد وشدت پرکاری جبهه وخط مقدم دیگر فرصتی برای نگارش نامه نمانده بود.
فرامرز آرزوهایش را زیر پا گذاشت آرزوی انتقال خانواده از محیط کوچک و محروم روستا به یک محیط بزرگ و رفاهی را ، آرزویی که می دانست باید خودش چندین برابر گذشته باید کار می کرد نه به خاطر خودش بلکه به خاطر خانواده شاید آنها در رفاه باشند که دشمن متجاوز و غاصب عراقی فرصت عمل کردن آرزوهایش را ندارد البته درسته که فرامرز به این آرزوها نرسید ولی آرزوی دیگری که رفتن به جبهه بود برای وی نصیب شد و ایشان به آرزوی خویش تا حد عالی رسیدند و آن حد عالی نوشیدن شربت شهادت بود از این رو فرامرز در آخرین مرخصی اش که در اولین روز زمستان 1364 بود فرامرز به والدین خود توصیه کردند: چنانچه من به شهادت رسیدم اصلا خودتان را ناراحت نکنید چون راه من راه حق است و من در این صورت به آرزوی خودم می رسم پس اصلا ناراحت شهادت من نباشید گویا فرامرز خودش می دانست که آخرین دیدارشان با خانواده است. در آخرین روز از سه روز مرخصی که فرامرز باید به جبهه می رفت طوفان بود در آن زمان در روستای پیله رود هر روز فقط یک مینی بوس از روستا به شهر می آمد فرامرز با همه خانواده و خویشاوندان و دوستهایش خداحافظی کرد وقتی می خواستیم ایشان را راهی کنیم مینی بوس پر شده بود و دیگر جایی برای کسی در مینی بوس نبود با دیدن این وضع فرامرز غمگین و ناراحت شد پدرش با دیدن چهره ناراحت فرامرز طاقت نیاورده و با واسطه گری به راننده مینی بوس جایی را برای فرامرز پیدا می کند تا فرامرز از سفرش باز نماند شاید این اتفاقات (روز طوفانی و نبودن جای برای رفتن و..) همگی یک نوع ازمایش و امتحان خداوند بود که فرامرز از این امتحان سربلند بیرون آمد و تمام موانع را نادیده گرفت.
فرامرز به جبهه رفت و ناگهان بعد از مدتها خدمت در منطقه مهاباد یک روز خبر امد که فرامرز مفقود الاثر گردیده خبر مفقود الاثری فرامرز در روستا پیچید این خبر همه خویشاوندان و دوستان وی را در نگرانی فرو برد و خانواده دیگر از ایشان خبری به دست نیاوردند از همرزمان هم روستایی و اشنای فرامرز را جویا می شدند و متاسفانه همه آنها اظهار بی اطلاعی می کردند و بیان می کنند که محل خدمتشان در اواخر خدمت از هم جدا شد و دیگر اطلاعی از همدیگر ندارند چون فرامرز به لشگر 24 ارومیه تقسیم شده بود ولی دوستان و هم خدمتی های وی در گردان های دیگر تقسیم شدند که از همدیگر بی اطلاع مانده بودند.
خلاصه در تاریخ چهاردهم اردیبهشت ماه 1365 فرامرز در منطقه لولان (منطقه عراقی) واقع در مهاباد مفقود الاثر شده بودن که خانواده همیشه چشم به راه بودند و گوششیان همیشه در اخبار بوده که شاید خبری از فرامرز در رادیو و تلوزیون بشنوند ولی متاسفانه هیچ خبری به گوش نمی رسید ، اینکه یک روز پدر فرامرز در خواب می بیند که شتری وی را دنبال می کند و ایشان از ترس فرار کرده و از درخت بالا می رود ولی شتر از پایش می گیرد و نگه می دارد که در این لحظه از خواب بیدار می شود وقتی خوابش را تعبیر می کند متوجه می شود که آمدن شتر به خواب نشانه از دست دادن یکی از عزیزان می باشد (شتر در خواب به مرگ تعبیر شده است) از آن روز فرامرز شهد شیرین شهادت را خورده و به درجه والای شهادت رسیده اند ولی محبتی که خانواده به ایشان داشتند باز هم آنها را به انتظار وا می دارد بعد از هشت سال انتظار در نهایت در سال 1373 عراقی ها عکس و شماره قبر شهدایی که در دوران اسارت به شهادت رسیده اند را به ایران تحویل می دهد والدین رزمندگان مفقود الاثر دعوت می شوند تا عکس را شناسایی کنند ولی پدر فرامرز (سیف الله آذری پیله رود) از شدت ناراحتی هایی که در طول هشت سال انتظار کشیده بود و دیگر به دوران پیری رسیده بود و با ریختن اشکهای روزانه نور چشمانش را از وی صلب کرده بود که باعث شد که سیف الله آذری عکس پسرش شهید فرامرز را نشناسد کارمندان بنیاد بعد از انجام تحقیقات دوباره متوجه شدند که عکس شناسایی نشده متعلق به عکس فرامرز آذری پیله رود می باشد که تصمیم می گیرند که دوباره پدر شهید را فرا بخوانند و عکس پسرش را به وی نشان دهند که این بار سیف الله آذری پیله رود به علت دقت بیشتر عکس پسرش را می شناسد ودر سال 1373 دوباره در روستای پیله رود برای شهید فرامرز آذری عزاداری گرفته می شود و فرامرز بعد از مدتها به وطن باز می گردد و روستای پیله رود بعد از هشت سال انتظار شاهد شهادت یکی از فرزندان خود می شود.
بعد از اطمینان از شهادت فرامرز آذری خویشاوندان ایشان از رزمندگان و همرزمان شهید در شهرهای مختلف تحقیق می کنند و کم و بیش متوجه می شوند که شهید فرامرز بعد از گذشت 7 ماه از کل خدمتشان ناگهان در حین انجام عملیت رمضان مهاباد در منطقه لولان در اثر اصابت خمپاره ، قطع نخاع شده و به اسارت دشمن در آمده بودند و بعد از اتمام تحقیقات عموی شهید به نام فیض اله آذری پیله روز بیان می کند: یک روز در حدود سال 1366 در فلاورجان اصفهان در مغازه سوپر مارکت خودم نشسته بودم که در آن حال یک نفر که شهرت من را روی تابلوی سوپر مارکت دیده بود وارد مغازه شد و به من گفت: من در دوران اسارت با یک رزمنده به نام اذری اشنا شدم که اسمش هم فرامرز بود ایا شما با ایشان نسبتی دارید؟ من جواب دادم بله ایشان برادر زاده من هستند که در سوپر مارکت نشست و برایم صحبت کرد که در اسارت عراقیها بودم در میان اسراء یک رزمنده زخمی بود که از صبح تا شب و از شب تا صبح آه و ناله و زاری می کرد و از شدت مصدومیت سخت در عذاب بود با ایشان حرف زدم و اسمش را جویا شدم که متوجه شدم که در اثر خمپاره از ناحیه کمر ترکش و تیر خورده و قطع نخاع شده بود بعد از سه روز اسارت ناگهان صدای اه و زاری فرامرز قطع شد من هر چه ایشان را صدا زدم کسی جواب نمی داد که در آخر متوجه شدم فرامرز اذری به آرزوی خویش رسیده و به وصال یار رسیده بودند. در طول این سه روز فرامرز هر لحظه از عراقیها و دیگر اسرا اب می خواست ولی عراقیهای سنگدل و بی رحم حتی از جرعه ای اب دادن نیز خودداری کردند و شهید فرامرز همانند شهدای کربلا تشنه لب به شهادت رسیدند.
در سال 1372 فقط عکس بعد از شهادت فرامرز به دست خانواده رسیده بود و فقط شماره مزارشان در شهر کرکوک عراق به دست خانواده رسیده بود که متاسفانه شماره دقیق مزار شهید فرامرز را نمی دانستند تا اینکه در سال 1381 و بعد از سقوط رژیم دیکتاتور صدام از سوی بنیاد شهید تابوتی که متعلق به شهید فرامرز و سایر شهدای دوران دفاع مقدس بود در گلزار بهشت فاطمه دفن گردید و خانواده شهید فرامرز در ان روزها هم دوباره به عزاداری شهید نشستند.
از همرزم شهید که تا قبل از شهادت و تقریبا تا دوران آموزشی با شهید فرامرز بودن و نام ایشان ایمانوردی دریای بود که همان سرگذشت و خاطراتی را بیان کردند که شهید فرامرز از طریق نامه ارسال کرده بودند و علاوه بر آن بیان داشت که گویا بعد از شهادت فرامرز یکی از رزمندگان نقل کرده که شهید فرامرز به همراه همرزمان خود در حال حمل و انتقال نیروهای حزبی بوده اند که هلیکوپتری که شهید فرامرز در داخل آن بوده با ضد هواییهای دشمن از پای در آمده و سقوط می کند که بعد از سقوط هلیکوپتر چه بلایی سر آنان در می ?ید یا شهید می شوند یا اسیر می شوند؟ از آن اظهار بی اطلاعی می کرده است. که این صفحات نمونه ای خیلی خلاصه از زندگینامه و سرگذشت شهید فرامرز آذری پیله رود می باشد.